یه ولگردی جانانه:دی
الان که اومدم پای مانیتور و دارم مینویسم تازه از بیرون برگشتم:) وجدانا خعلی حال میده که با یه عدد دوست باحال تا نصفه شب تو خیابون باشی!
شهر ما کلا کوچیکه و یه خیابون اصلی بیشتر نداره ولی ما همون خیابونو بیشتر از 10بار گشتیم و هر ادمیو بیشتر از 5بار دیدیم و اون یک ذره ابرویی هم که خب داشتیم به فنا رفت! البته اصلا مهم نیس:)
خب چون این روزا همش شبا کلاس دارم کلا بیشتر بیرونم...امشبم که کلاسمون کنسل شد و از عصر با دوتا از دوستان رفتیم بیرون...هیچ مقصد خاصیم نداشتیما فقط همینجور دور میزدیم...اولای شب که شد دیگه یکی از بچه ها برگشت خونه ولی منو اون دوستم مث علافا از رو نرفتیم و تا این موقع همش بیرون بودیم...یا پارک بودیم یا سوپر مارکت یا بستنی فروشی یا تو خیابون و یا...
که خب چون خانواده هم رفتن مسافرت کلا بسی این بیرون رفتنا بیشتر حال میده...البته اگه این فرنگ خان چسمکم نبود نور علی نور میشد دیگه...چیقده حال میداد اصن! هرشب با دوسیمون میرفتیم موتور سواری...هی زهی خیال باطل:| اما خو حالا نمیشه زیاد...این فرنگیس پول پرست همینجا تو خونه موند و جایی نرفت:(
حالا فردا عصرم قرار بریم اخرای جنگل یه جاییو بنام"پاچرم" کشف کنیم...که البته امیدوارم که هیچ اشنا و همسایه ای ما رو نبینه:دی
خدای من ینی اگه ما تو یه شهر دیگه زندگی میکیردیم اصن تو خونه هم میموندیم عایا!؟
+دلم برای خانواده تنگ شده! کاش زودتر برمیگشتن...اما خب الان تازه اولای سفرشونه...:(
+هی هی ...جوجه ی بیچاره ی خوشگلمون مرد! ینی من یادم رفت از حیاط بیارمش تو خونه فک کنم گربه ای چیزی خوردش...ای که الهی کوفت هرکی بشه که خوردتش...کاش حداقل جسدشو پیدا میکردم واسش قبر میزدم:(
+کی میشه من از این شهر نکبتی برم بیرون؟؟؟!