بدون عنوان:)
+یه جوجه ی رنگی کوچولو گرفتیم الان بس که همش میاد رو موس و دستم و ...اعصابمو خورد کرده! وقتی هم که میذارمش پاییت همه ی تلاششو میکنه تا ازم بالا بره و دوباره بیاد رو میز:| کارشم فقط اینه که هی بوخوره و پیاپی عن کنه!
+آه خدای من! امروز دقیقا 27ام مرداده و من هنوز هیچ گوهی نخوندم! خدایا دیگه واقعا دلم میخواد برم بمیرم...این امر به شدت تو روحیه من تاثیر منفی گذاشته...ایکاش که هرچه زودتر شروع کنم به خوندن:(
+با خانواده نرفتم مسافرت که مثلا بخونم ولی فعلا که هیچ کاری نکردم خیر سرم.ولی الان واقعا دلم میخواد که رفته بودم مسافرت...چون اونام قصد دارن تقریبا یه 20روزیو سفر باشن بیشتر حسرت میخورم.هی خدایا مام هیچوخ شانس نداشتیم! حالا باز اگه خودم تنها بودمم بیشتر حال میداد ولی خو فرنگیس خان پول پرست هم همینجا مونده:| من واسه خودم کلی برنامه داشتم که خب با بودن خواهرگرامی در خانه مطمئنم همشون به فنا میرن! مثلا کلی ذوق داشتم که برم واسه خودم موتورسواری کنم ولی خب احساس میکنم خواهر گرام بعدنا موقع دعواکردن جلوی خانواده صایم میکنه! اما خب این چیزا اصن دلیل نمیشه که من حتی شده واسه یبارم با دوست جانم نریم موتورسواری:دی
+چن شب قبل طی یه عملیات ابلهانه رفتم موهامو کلن چیدم و خودمو کچل کردم.ولی خب فقط ریدم توشون و بسی بد دراومدن! واسه همین دیگه فرداش دخترعموم اومد واسم درستشون کرد و یکم بهتر شدن...حالا وقتی یکم که بلندتر شدن میرم یه مدل باحال میزنم...
+هرچی به زمان کنکور نزدیک تر میشیم من بیشتر مصمم میشم واسه اینکه اگه امسالو قبول شدم که میرم ولی نشدم دیگه اصن صبر نمیکنم واسه سال دیگه...همینجور میرم دنبال کارا و ارزوهای خودم:) اصنم تصمیما و حرفای دیگران واسم مهم نی...
+ خدایا ینی میشه من یه روز برم کنسرت شادمهر و انریکه؟؟؟ اصن فکرشو هم که میکنم واسم هیجان انگیزه:) اوه خدا ینی من اون روز از شدت هیجان نمیمیرم و سالم به کنسرت اونا میرسم؟!
وااای اون روز یکی از بهترین روزای زندگیم میشه:)